« دكتر مهدي ممكن ،از دوستان دكتر شريعتي نقل ميكند:
در ايامي كه شريعتي تازه ازدواج كرده بود به ديدارش رفتم، گمان ميكردم اين بار نيز مانند هميشه با شور و هيجان از هر دري سخن خواهد گفت، ولي او كسل و افسرده بود و درد دل ميكرد:
((… تورا خدا ببين در اين شهر يك نفر از بينش، تحصيلات و نجابت اين خانم حرف نميزند، از خانوادهاش كه غالباً خدمتگذار فرهنگ اين شهر هستند، از برادرش كه شهيد شده ( در واقعه 16 آذر دانشكده فني تهران ) و اينكه اين همسر چقدر ميتواند در رشد من ياري رساند سخني در ميان نيست، سخن روز و تنها مسئله شهر شده است، بيحجابي همسرم….))
و سپس شروع كرد به مثال زدن افرادي كه بخاطر نامناسب بودن ازدواجشان فرصتهاي بسياري را براي پيشرفت از دست دادهاند و انرژي و كوششان تباه گشته است.
من گمان كردم او ناراحت است و براي اينكه با شنيدن درد دلهايش از بار غمش بكاهم، تنها به سخنانش گوش ميدادم كه ناگهان نگاهي به من انداخت و آهي كشيد و گفت:
((مثل اينكه متوجه قضيه نيستي و عظمت فاجعه را درك نميكني؟! آنرا در چهارچوب يك ماجراي شخصي و خانوادگي مينگري؟ چشمهايت را باز كن و خوب گوش كن. اين هيولاي ارتجاع است كه دندان نشان ميدهد. ارتجاعي كه با جهل، حلقه بسته تشكيل ميدهد و شكستن اين حلقه است كه مايهگذاري اصلي را ميطلبد.))